امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه و 20 روز سن داره

کوچولوی من ، نفس بابا و مامان

6 ماهگی گل پسرم

سلام امید مامانی خدا رو شکر می کنم بخاطر وجود تو ، خیلی خوشحالم که با اومدنت شادی خونمون رو چند برابر کردی از خدا می خوام که بهمون کمک کنه و بتونیم از تمام لحظات با تو بودن به خوبی استفاده کنیم امیرعلی جونم من و بابایی عاشقانه دوستت داریم خب .... خدا رو شکر گل پسرمون 6 ماهه شد اینم از 6 ماهگی امیرعلی جونم ، دقیقا اینجا امیرعلی 6 ماهشه که با عمه خدیجه و خانوادش و عمه نرگس رفته بودیم پارک آبشار ، کلی بهمون خوش گذشت .....   ...
28 شهريور 1394

این روزهای پسری

سلام امید مامانی خییییلی دوست داریم من و بابایی خوب بخوابی عزیزدلم..... اینم از دست و پای پسری.... الهی مامانی فدای اون خنده هات بشه پسر گلم چیه مامانی؟؟؟چرا تعجب کردی؟؟؟ پسری متعجب درحال تماشای تلویزیون ...
9 شهريور 1394

زیارت قبول پسرم

پسر گلم زیارتت قبول باشه... می خوام چندتا عکس از جاهای زیارتی که رفتی رو برات بذارم ، میدونم خییلی دیر شده..ببخشید پسرم خب اینم از حرم عبدالعظیم حسنی پسری رو شونه های پدر نشسته و داره اطراف رو نظاره میکنه... اینم از حرم حضرت معصومه... روز ولادت امام رضا (ع) عمه نرگس هم اومده بود حرم ، می خواد بیاد خونمون چند روزی پیشمون بمونه...هورااااا اینم از امامزاده صالح ...
7 شهريور 1394

اولین عید فطر پسری

سلام نفسم خیییلی خوشحالم...بخاطر اینکه این اولین عید فطری هست که خانواده ما 3 نفره شده...هوراااا خب اینم از عکسا...با کلی در دسر ازت عکس گرفتیم ..آخه شما خیلی همکاری نمی کردی... چون دوست داشتی دریا رو ببینی یعنی دوست داشتی بری آب بازی...   ...
29 مرداد 1394

سفر به اردبیل

سلام امید مامانی اینم از عکسای سفر به اردبیل و آستارا بعد از دیدن این همه زیبایی منظورم گردنه حیران هست همه خستگی راه یادمون رفت مامانی الهی فدات بشه که شما هم خییلی خوشحال بودی و دایم در حال آواز خوندن بودی اینجا هم بعد از دیدن کلی مناظر زیبا وایستادیم که هندونه بخوریم...خییییلی چسبید ولی حیف که شما نمی تونستی بخوری عزیزدلم الهی قربون اون نگاهت بشم که دایم در حال کنجکاوی هستی و می خوای بدونی اطرافت چه خبره... وااای خدای من الهی فدای اون خنده هات بشم که با دیدن خنده هات انگار تمام دنیا رو بهم دادن... ایشالا همیشه خندون باشی پسرکم... اینم از اردبیل صبح زود بعد از اینکه نماز خوندیم ، سرشیر ...
29 مرداد 1394

امیرعلی در حال گردش و تفریح

سلام پسر گلم ببخشید که اینقدر دیر به دیر برات می نویسم... اینجا امیرعلی جونم 4 ماه و 16 روزش هست وای خدای من شکرت به خاطر این نعمت بزرگی که بهمون دادی... خدایا شکرت بخاطر این فرصتی که بهمون دادی که بتونیم لذت مادر و پدر بودن رو بچشیم .... خب حالا بریم سراغ عکسا... البته با کلی تاخیر... اینجا امیرعلی 4 ماه و 16 روزش هست...29 ماه رمضان... ما تصمیم گرفتیم که عید فطر رو در کنار عمو هادی و خانوادش باشیم...راستی این اولین عید فطری هست که امیرعلی هم در کنار ماست ..خیییییلی خوشحالم بالاخره بعد از اینکه نماز خوندیم حرکت کردیم...اینجا هم ترافیک و ما وقت گیر آوردیم که عکس بگیریم... الهی مامانی فدات بشه که آماده شدی منت...
29 مرداد 1394

گل پسرم ، زندگیمان

امیرعلی جونم اینجا 4ماه و 7 روزت هست...که چند روز قبل از بیمارستان نجمیه زنگ زدن و گفتن چون پسرتون توی این بیمارستان به دنیا اومده ، براش چکاپ قلب و عروق انجام میدیم... بهمون نوبت داد که ما هم صبح زود رفتیم خونه خاله لیلا ، پیش خاله جون و زهرا گلی... چون خونه ی خاله به محل کار بابایی نزدیکه...ولی بابایی دیر اومد دنبالمون ، وقتی رسیدیم بیمارستان دکتر رفته بود، و ما دوباره برگشتیم خونه ی خاله جون....خاله جون و زهرا گلی کلی باهات بازی کردن و بعدش به پیشنهاد خاله کلی عکس ازت گرفتیم.... . الهی مامان قربون چشمات بشه ، چقر عینک بهت میاد... ولی خدا نکنه که عینکی بشی. راستی یادم رفت بگم که این عینک زهرا جونه... ...
23 تير 1394