امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه و 20 روز سن داره

کوچولوی من ، نفس بابا و مامان

امیرعلی ، پاییز ، پارک ملت

سلام پسرم امیرعلی جونم ، من و بابایی عاشقتیم و هر روز که می گذره عشقمون بهت بیشتر میشه  خدا جونم هزاران مرتبه شکرت ... نمیدونم چطور قدر این نعمت بزرگی که بهمون دادی رو بدونیم خب بریم سراغ عکسا... اینجا پسرم 6 ماه و 18 روزش هست که با خاله جون ( انسیه ) و دایی جون ( سجاد) رفتیم پارک ملت خیلی خوش گذشت پسری در حال آواز خوندن الهی مامانی فدای اون صدات بشه   ...
11 آبان 1394

عکس های آتلیه

سلام زندگی مامانی بالاخره بعد از 5 ماه موفق شدیم ببریمت آتلیه ، روزی که رفتیم آتلیه 5 ماه و 10 روزت بود ، وقتی عکسات رو از عکاسی گرفتیم 7 ماه و 25 روزت بود ، من و بابایی که خیلی از عکسات خوشمون اومد ، وقتی بردیمت آتلیه می خواستیم بیشتر ازت عکس بگیریم ولی شما خسته شده بودی و گریه میکردی ... بخاطر همین نشد که بیشتر از این ازت عکس بگیریم ... راستی این عکسا رو از روی عکسات گرفتم اگه خوب نیفتاده بخاطر اینه الهی مامانی قربون اون خنده هات بشه عسلکم   ...
10 آبان 1394

تاسوعا و عاشورا

سلام نفسم بالاخره ماه محرم هم از راه رسید ، این اولین ماه محرمی هست که امیرعلی هم هست البته سال قبل هم یه جورایی امیرعلی جونم بود یعنی توی دل مامانش بود الهی فداش بشم دو تا عکس اول برای روز تاسوعاست مابقی عکسا برای روز عاشوراست که امیرعلی جونم 7 ماه و 22 روزش هست اینم عکسای روز عاشورا ست که منتظریم امیرعلی رو بخوابونیم توی گهواره ...
10 آبان 1394

مراسم شیرخوارگان

سلام پسرم بالاخره ماه محرم هم رسید... اینجا گل پسرم 7 ماه و 15 روزشه که برای مراسم شیرخوارگان رفتیم مصلای تهران   ...
10 آبان 1394

امیرعلی و باغ انار

سلام امیدم اینجا عشق مامان 7 ماه و 25 روزش هست ، که با خاله و مامان جون رفتیم باغ خیییلی بهمون خوش گذشت ، تو هم کلی کیف کردی ، مامان جونم رفت از توی باغ یه هندونه کوچولو پیدا کرد و برات آورد ، تو هم کلی باهاش بازی کردی الهی مامانی قربونت بشه...        ...
10 آبان 1394

عکس های 7 ماهگی عشقم

  سلام عشق مامانی همیشه به خودم میگفتم باید از لحظه لحظه های مادر بودنم به خوبی استفاده کنم تا یه روزی نرسه که به خودم بگم اصلا نفهمیدم امیرعلی چه جوری بزرگ شد....ولی الان که هفت ماهه که از به دنیا اومدنت گذشته به عقب نگاه میکنم می بینم چه زود داره میگذره ، نمی دونم از گذشت زمان با این سرعت خوشحال باشم یا ناراحت ... ولی اینو می دونم که از اینکه خدا یه فرشته ی نازی مثل تو رو بهمون داده خییییلی خوشحالم و هر چی شکرش کنم بازم کمه ... خدایا بخاطر این نعمت بزرگ ازت ممنونم  خب بریم سراغ عکسا تو این عکسا امیرعلی 7 ماه و 3 روزش هست که با عمو حمید و خاله نگار رفتیم پارک آبشار راستی یادم رفت برات بنویسم که وقتی 5 ماه و 10 روزت بود...
10 آبان 1394

امیرعلی و حرم امام رضا (ع)

سلام پسر گلم یه مدتی بود من و بابایی خییلی دلمون هوای حرم امام رضا کرده بود ،که یه روز از اداره به بابایی زنگ زده بودن و گفته بودن می تونید 2 روز دیگه برید مشهد ، که بابایی هم قبول کرده بود و با مادر و آقاجون و عمه ملیحه رفتیم مشهد... خدایا شکرت خییییلی خوشحالیم... راستی اولین باری که رفتی مشهد 6 ماه و 8 روز داشتی که مصادف شده بود با دحوالارض و روز زیارتی بود و خییییلی حرم امام رضا شلوغ بود خب حالا بریم سراغ عکسا   امیرعلی در حال آماده شدنه که بره حرم بعد از اینکه از مشهد برگشتیم با مادر و آقاجون و عمه ملیحه رفتیم شاه عبدالعظیم زیارت...
28 شهريور 1394

اولین مروارید امیرعلی جوونه زد

وااااای خدایا شکرت 6 ماه و 1 روزگی امیرعلی جونم با کلی تغییرات  همراه بود ، اولین غذا رو خوردی و اولین دندونت جوونه زد... ولی ناگفته نمونه که با چشم نمیشد دندونت رو دید اگه دست میذاشتیم می فهمیدیم که دندون داری ایشالا هروقت که وقت کردم برات آش دندونی درست می کنم بالاخره تو 6 ماه و 19 روزگی تونستم یه عکس از دندونت بگیرم ولی درست واضح نیست ...
28 شهريور 1394

اولین غذای امیرعلی

گل پسرم 10 شهریور ،  6ماه و 1 روزه شدی  که شروع کردم بهت فرنی دادم ....ناگفته نمونه که خییییلی استرس داشتم ، ولی همون روز با شوق و ذوق و عشق و علاقه برات اولین غذات رو درست کردم... راستی اولین فرنی که برات درست کردم با شیرمادر درست کردم که خیلی دوست داشتی ولی روزای بعد که با شیر پاستوریزه درست می کردم خیلی دوست نداشتی... اینم از اولین فرنی که با شیر مادر درست کردم برات نفسم اینجا پسری منتظر که بدونه مامانی می خواد چیکار کنه .... خدایا یعنی این چیه... من باید با این چیکار کنم ؟؟؟   اینم امیرعلی جونم بعد از خوردن فرنی که داره تلویزیون تماشا می کنه الهی مامانی فدای اون چشمات بشه ...
28 شهريور 1394