عشق مامانی 8 ماهگیت مبارک

سلام امید مامانی

چقدر زود این روزا می گذره ، همیشه به خودم میگفتم باید از لحظه لحظه های مادر بودنم به خوبی استفاده کنم تا یه روزی نرسه که به خودم بگم من نفهمیدم امیرعلی چطور بزرگ شد ، ولی به این 8 ماهی که گذشت نگاه میکنم به خودم میگم چقدر زود گذشت ، من و بابایی خیلی خوشحالیم که خدا فرشته ی ناز و خوشگلی مثل تو رو بهمون داده ، من و بابایی خیلی دوست داریم

خب کارایی که یاد گرفتی... سینه خیز که با سرعت میری و خودت رو به چیزی که می خوای میرسونی ، توی همه اتاقا و آشپزخونه سر میزنی ، 7 ماه و 16 روزت که بود ( 25 مهر ) خودت به تنهایی دستت رو گرفتی به مبل و وایستادی ، اول بابایی دید که این کارو کردی ولی من باور نکردم گفتم که خودت کمکش کردی ... بابایی گفت نه ... خودش به تنهایی وایستاد... وقتی خودم دیدم تازه باورم شد... با بابایی کلی ذوقت کردیم

کلمه هایی که بلدی : بابا - ماما - ممه - مم مم - دردر - لالا

یه سری کلمه های دیگه هم میگی که مخصوص خودته و ما نمی فهمیم که چی میگی

راستی وقتی بهت میگم بابا دردر ، سریع به در خونه نگاه میکنی

وقتی بابایی میاد خونه تو با دیدنش کلی ذوق میکنی و منو دیگه تحویل نمیگیری

خب حالا بریم سراغ عکسا

این لباسا رو خودم ( مامانی ) برات بافتم