امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه و 7 روز سن داره

کوچولوی من ، نفس بابا و مامان

امیرعلی در حال گردش و تفریح

سلام پسر گلم ببخشید که اینقدر دیر به دیر برات می نویسم... اینجا امیرعلی جونم 4 ماه و 16 روزش هست وای خدای من شکرت به خاطر این نعمت بزرگی که بهمون دادی... خدایا شکرت بخاطر این فرصتی که بهمون دادی که بتونیم لذت مادر و پدر بودن رو بچشیم .... خب حالا بریم سراغ عکسا... البته با کلی تاخیر... اینجا امیرعلی 4 ماه و 16 روزش هست...29 ماه رمضان... ما تصمیم گرفتیم که عید فطر رو در کنار عمو هادی و خانوادش باشیم...راستی این اولین عید فطری هست که امیرعلی هم در کنار ماست ..خیییییلی خوشحالم بالاخره بعد از اینکه نماز خوندیم حرکت کردیم...اینجا هم ترافیک و ما وقت گیر آوردیم که عکس بگیریم... الهی مامانی فدات بشه که آماده شدی منت...
29 مرداد 1394

گل پسرم ، زندگیمان

امیرعلی جونم اینجا 4ماه و 7 روزت هست...که چند روز قبل از بیمارستان نجمیه زنگ زدن و گفتن چون پسرتون توی این بیمارستان به دنیا اومده ، براش چکاپ قلب و عروق انجام میدیم... بهمون نوبت داد که ما هم صبح زود رفتیم خونه خاله لیلا ، پیش خاله جون و زهرا گلی... چون خونه ی خاله به محل کار بابایی نزدیکه...ولی بابایی دیر اومد دنبالمون ، وقتی رسیدیم بیمارستان دکتر رفته بود، و ما دوباره برگشتیم خونه ی خاله جون....خاله جون و زهرا گلی کلی باهات بازی کردن و بعدش به پیشنهاد خاله کلی عکس ازت گرفتیم.... . الهی مامان قربون چشمات بشه ، چقر عینک بهت میاد... ولی خدا نکنه که عینکی بشی. راستی یادم رفت بگم که این عینک زهرا جونه... ...
23 تير 1394

امیرعلی ، امید مامان و بابایی

امیرعلی جونم سلام مامانی الان به زور شما رو خوابوندم تا بتونم یه کم برات بنویسم ، ببخشید اگه نمیتونم زیاد برات چیزی بنویسم مامانم.... اینجا پارک آبشاره... با بابایی و خاله منصوره رفتیم... عمو ایوب نبودش ، رفته شیراز ماموریت ، خاله اومده خونه ی ما... شما خیلی خاله منصوره و عمو ایوب رو دوست داری... الهی مامانی فدات بشه ، که هرجا بریم داری به اطرافت دقت میکنی... هوراااا....یه حرکت جدید یاد گرفتی...به قول بابایی ، اسب سواری... الهی قربون اون چشمات بشم.... قرررربون خنده هات نفسم... چیه؟؟؟؟ چرا تعجب کردی... واااای ،چه گل پسری...چقدر لباست بهت میاد....
23 تير 1394

سیسمونی

اینم از سیسمونی امیرعلی که باباجون و مامان جونش زحمت کشیدن ناگفته نمونه که بابایی هم خییییلی زحمت کشیده ایشالا که آقا امیرعلی قدر همشون رو بدونه..... راستی من چند تا عکس کلی گذاشتم و از کله سیسمونی عکس نگرفتم متاسفانه...           v این فیل رو ترنم برات خریده... خیییلی خوشگله دست گلش درد نکنه... ایشالا جبران کنیم ...             x     ...
17 تير 1394

عکس های چهار ماهگی امیرعلی

هرچی بزرگتر میشی بیشتر عاشقت میشیم کوچولوی ما... پسرکوچولوی ما توی 4 ماهگی مدام دستاتو می خوری و از این کارت کلی لذت میبری و منم دایم در حال شستن دست هات هستم... الان که دارم اینا رو برات می نویسم شما توی بغلم خوابیدی... خب دیگه بریم سراغ عکسات اینجا پارک آب و آتش ، شما سه ماه و نیم داشتی وقتی امیرعلی آواز می خونه...... اینجا داشتی آواز می خوندی و کلی از صدات لذت می بردی ، همه بهت نگاه میکردن و کلی ذوقت می کردن... الهی مامانی فدای خوابیدنت بشه..... پسرم دستاشو مشت کرده و داره شعار میده .... مرگ بر آمریکا.... امیرعلی درحال تماشای تلویزیون خیییلی دوست داشت...
9 تير 1394

عکس های سه ماهگی امیرعلی

نفس مامان الان 3 ماهه شدی... ماشالا روز به روز نازتر میشی کارای زیادی یاد گرفتی...آغون گفتن بلدی...راستی تا حالا 2بار به طور واضح گفتی مامان یه کوچولو دستتو می تونی بخوری...و از همه مهمتر دوست داری من و بابایی مدام بهت توجه کنیم و باهات بازی کنیم ، وقتی باهات بازی می کنیم و باهات حرف میزنیم ، شما هم برامون میخندی... من و بابایی هم با خنده هات سرحال میشیم و کلی انرژی میگیریم الهی مامانی قربون خودت و خنده هات بشه عزیزدلم.... . . امیرعلی و دریاچه چیتگر اینجا همینطور که تو تصویر پیداست چهارمین نمایشگاه بازی و اسباب بازیه که شما برای اولین باره رفتی نمایشگاه که شما در ...
5 خرداد 1394